محل تبلیغات شما

654

صبح نسبتا زود برای یه کار اداری با شازده از خونه زدیم بیرون، کارهای کش داری که آخرش هم به سرانجام نرسید! موقع برگشت که قدم ن به سمت ماشین می رفتیم، بساط سبزی فروش گوشه پیاده رو چشمم رو گرفت، سبزی خوردن های تر و تازه و بامیه های ریز و سبزش! به شازده گفتم بامیه بخریم شام خورشت بامیه درست کنم؟ یک کیلو بامیه خریدیم و پنج دسته سبزی خوردن، محض تنوع و اندکی خودشادسازی تو این روزای بی سر و ته بلاتکلیفِ غرق در مشکلات کاری شازده. مشکلاتی که سالهاست از بین نمی رن، فقط از نوع به نوع دیگه تبدیل می شن، سخت تر و عمیق تر. یه زمانی حسم به این جور مشکلات ناراحتی بود، یه زمانی خستگی، حالا رسیدم به حسی. حالتی که نسبت به بعضی چیزهای دیگه هم پیدا کردم، همون هایی که یه زمانی خیلی برام مهم بودن و خیلی براشون تلاش کردم و نشد! این بی حسی خیلی اعصاب خردی ها و ناراحتی های بالقوه رو از بین برده، همون طور که خیلی از شور و شوق ها رو.

القصه! به محض رسیدن به خونه نشستم به پاک کردن سبزی ها و آماده کردن بامیه ها. بعدازظهر خورشتم رو بار گذاشتم و مشغول خیاطی شدم تا پیرهن نخی گلدارم رو برای روزهای گرم پیش رو به سرانجام برسونم. بوی خوش غذا توی خونه پیچید و دوخت پیرهن گل گلی تموم شد. حموم کرده و با پیراهن نو دور هم نشستیم دوره سفره شامی که با کمک بچه ها پهن کردیم، برای خوردن یک شام دلچسب و یک حال خوب! 


پ. ن: ساعت ارسال نوشته حاکی از این می باشد که این جانب هنوز در حال و هوای شب بیداری های ماه رمضان به سر برده و نمی دانم از چه موقع خواهم توانست شب ها به سان آدمیزاد به خواب روم! 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها